بهارهای شگفتی در راهند. فردا
گلی میشکفد که بادها را پرپر میکند.
بهارهای شگفتی در راهند؛ این را من نمیگویم؛ آسمان میگوید با هزاران بهاری که
دیده است.
بهارهای شگفتی در راهند؛ این را زمین میگوید؛ زمین که مادر همه بهارهای آمده است.
زمین که آبستن بهارهای شگفتی است که در راهند.
فردا گلی میشکفد که گلها به پیشواز آمدنش، پرپر میشوند. درختها، سجده میکنند
مقدمش را، کوه ها سر بر آستان کرم او میگذارند و دریاها، وامدار زلال چشمانش
میشوند.
فردا گلی میشکفد که عطرش از همه پنجره های بسته عبور خواهد کرد؛ از همه دیوارهای
سنگی، برجهای بتُنی، خیابان های تاریک، کوچه های رنگ و رو رفته. فردا گلی
میشکفد که پنجره ها را باز خواهد کرد و آینه ها را شفاف.
فردا گلی میشکفد که ابرها را به باران دعوت میکند، باران را به زمین تشنه
میفشاند، گلها را میرویاند و خورشید را صدا میکند تا رنگین کمانی شگفت، شرق
تا غرب زمین و آسمان را به هم بدوزد؛ رنگین کمانی زیباتر از همه آذین ها و خیر
مقدم ها، رنگین کمانی که مزین به نام زیبای زیباترین گل دنیاست.
فردا باران می بارد، گلی میشکفد. مردی می آید؛ فردا مردی که قرار است در باران
بیاید، خواهد رسید؛ بعد توفان میگیرد، باران تند می بارد.
فردا، گلی می آید؛ گلی که کشتی بان «سفینة النجاة» است. می آید و آرامش را به
دلهای عاشق می آورد و منتظران را سوار میکند.
فردا گلی میشکفد که بادها را پرپر میکند. توفان، تاب ایستادگی در برابرش را
ندارد؛ پرپر میشود، نسیم میشود و به پای مبارکش بوسه میزند: «السلام علیک یا
سفینة النجاة».
منبع : موسسه جهانی سبطین علیهم السلام
چگونه می توان به عرفان دست یافت و عارف شد ؟
اگر به آنچه میدانید عمل کنید و معلومات را زیر پا نگذارید این تمام عرفان است!!!
اگر همه ی مردم به همین مقدار که می دانستندعمل می کردندکار درست می شد!
به اهل مکه خبر دهید که از ارتفاع کوه، آبشاری جریان یافته است که نقطه تلاقیِ خدا با زمین خواهد شد. مردی از عرب برمیخیزد تا ردای سبز رسالت را از دوش خود، بر شهر یخزده بتها بکشد تا در پناه آیه ها و سوره های نگاهش، روح منتظر بشر را به اشارتی، آسمانی کند.
به اهل مکه خبر دهید، مردی از بالا می آید تا قطره قطره، دریا را به جان قلب های سنگی بچشاند و خبر دهد از روزی که خواب از سر دیوارها خواهد پرید و پرندگان ایمان، در تمام زمین، نامه رسانِ رسالت او خواهند شد.
ای اهل زمین! بگشایید انحنای بازوانِ خود را تا صراط مستقیم او را در آغوش گیرید!
محمد دگرگون کننده ارزش ها
امروز، شهادت میدهم که نیست خدایی جز او و محمد صلی الله علیه وآله رسول و فرستاده خداست.
شهادت میدهم که سراپرده بهشت را به حرمت دستان امین محمد، بنا کرده اند.
مبعث، سپیده دمی است که خداوند، نامه سی جزئی خود را، به دست امین ترین بنده اش داد، تا دست زمین را به آسمان برساند.
محمد صلی الله علیه وآله ؛ یعنی انقلاب؛ یعنی صبحی که سیاهیِ بلال حبشی، روشنتر از آفتاب، در بلندای کعبه اذان میگوید و سنگهای تراشیده بت پرستان، در طبیعتِ لال خود فرو میماند. این صدای جبرئیل است که میگوید: «اقرأ باسم ربک الذی خلق».
برخیز محمد!
سلام بر مبعث، عید بزرگ نجات از حیرت و سرگردانی، عید ختم ناامیدی، عید تمایز عدل و ظلم، عید بیداری و تعهّد، عید هدایت!
سلام بر مبعث، بهاری ترین فصل گیتی!
سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت!
سلام بر مبعث؛ نوید تزکیه انسان های شایسته از زشتی ها.
سلام بر مبعث؛ روزی که گل های ایمان در گلستان جان انسان شکوفا شد!
سلام بر مبعث، نوید وحدت حق طلبان جهان از خاستگاه وحی!
سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک!
سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزشها در صحنه حیات بشر!
سلام بر مبعث، جشن بزرگ ستمدیدگان و بی یاوران!
سلام بر مبعث، جاری کننده چشمه ایمان و عدالت در کویر خشک زمین!
سلام بر مبعث، پایه گذار حکومت صالحان در عرصه خاک!
بغضها، ابر میشوند و ابرها باران.
کوچه ها دلتنگ، کوچه ها تاریک، آینه ها غرق در غبار؛ انگار این روزهای پس از تو، سرنوشت تمام پیشانی ها را سیاه نوشته اند.
زخم نبودنت را سر بر کدام دیوار باید گریه کرد؟ تمام پیرهن ها بوی غربت گرفته اند.
این روزها آشنایی غریب، فرزند مهربانی غریب و پدر آشنایی غریب تر، با خاک وداع میکند.
پرنده ها، نام تو را غریبانه دهان به دهان میخوانند تا دورترین شاخه هایی که به آسمان میرسند. بارانهای موسمی، هوای مسموم روزهای بعد از تو زیستن را زار زار میگریند. این روزها چقدر پرنده یتیم، به میله های قفس خو گرفته اند! چقدر پنجره ها از ماه دور شده اند! چقدر آسمان بعد از تو بی ستاره شده است! بعد از تو تمام جاده ها سنگ شده اند و قدم ها سنگ.
هیچ راهی برای به تو رسیدن نیست. دیگر صدای دعاهای نیمه شبت، لالایی آرام دلتنگی هایمان نیست.
حتی رودها بعد از تو، سرِ زنده ماندن ندارند. جای شک نیست اگر زمین کویر شود در این روزهایی که دریای وجودت را گم کرده ایم.
حتی کلمات نمیدانند داغ سنگین جدایی را چگونه به دوش بکشند. همه شعرهای بلند، بعد از تو به مرثیه ختم میشوند.
بوی غربت، بیت بیت شعرها را لبریز کرده است.
هیچ آوازی بعد از تو شنیدن ندارد. دیریست که سایه ها و دیوارها با هم قهر کرده اند و شبها، ماه با هیچ پنجره ای هم کلام نمیشود و ستاره ها در بسترهای خمار خواب نمیخزند.
کاش میشد جهان بعد از تو در سیل اشک هایمان غوطه ور شود!
کاش میشد ابرها، نبودنت را گریه کنند تا سیل، روزهای بعد از تو را با خود بشوید و ببرد.
عباس محمدی